همیشه خسته از روزای برفی...

گاه نوشت های یک دیوانه

دیشب با خدا حرف می زدم

گفتم یا تو و او....

یا نه تو نه او

گفت با من

بدون او....

هنوز حرفش تمام نشده بود

صدای هق هقم دلش را سوزاند

دلش ک سوخت پا به پای من

به گریه نشست

و گفت:

خواستم بگویم

بدون او که نمی شود...

نوشته شده در جمعه 12 آبان 1391برچسب:,ساعت 22:18 توسط نوید| |



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت